تیترمقالاتمقالات سینمایی
داغ

نقد پلان به پلان فیلم ارتش سایه ها | سرمای جنگ یا گرمای مقاومت؟

این فیلم،محصول فرانسه و سال 1969و روایتگر جنبش مقاومت فرانسه در دوران اشغال آن توسط آلمان نازی است. جنس خاص این فیلم با ترکیب رنگ های سرد و بی روح که حس پوچی و نامیدی را در مخاطب بر می انگیزد و ارتش سایه هایی که با همین پوچی حاکم بر فضا می جنگند،به همراه حس خالص ملویل که از قاب دوربینش به ما منتقل می شود به اثری کم نظیر را در تاریخ سینما ایجاد کرده اند.با نقد پلان به پلان فیلم ارتش سایه ها همراه ویولت گیمرز باشید.

نقد پلان به پلان فیلم ارتش سایه ها

فیلم برای ما ارتش سایه هایی می سازد که روابط آن کاملا واقعی است.(زیرا خود ملویل به گفته خوش عضوی از آنها بوده) ارتش سایه هایی که در راه آزادی وطنشان از جان مایه میگذارند تا چنگی به رخت سیاه نامیدی که نازی ها بر تن فرانسه کرده اند زده باشند. فیلم با تمام آثاری که در آن ها اشخاص به شکلی پارتیزان مانند به جنگ دشمنان میروند تفاوت های عمده ای دارد. در این فیلم خبری از کشتارگاه های چندین و چند هزار نفره نیست. و شخصیت اصلی یک تنه آلمان ها را سر نمیبرد. بلکه با قاب جادویی، میزانسنی که مطمعنا مورد توجه خاص بوده،بازی های درخشان و دوربین هوشمند ملویل آلمان ها تقبیح میکند.

سکانس افتتاحیه

سکانس افتتاحیه فیلم به شکلی شگفت انگیزی اشغال فرانسه را به تصویر میکشد. نمایی با شکوه از میدان شانزلیزه و طاق “پیروزی” داریم.سپس صدای پای سربازان آلمانی به گوش میرسد. و به مرور به دوربین نزدیک و نزدیک تر می شوند. ملویل با حرکتی هوشمندانه کمی دوربین را کج میکند.حالا دیگر اثری از طاق نیست. خبری از “پیروزی”نیست. نبوغ اگر قرار بود به شکل یک سکانس متبلور شود همین افتتاحیه میبود!

سکانس افتتاحیه، نقد پلان به پلان فیلم ارتش سایه ها
سکانس افتتاحیه ارتش سایه ها

به بهانه تیتراژ به سیاق دیگر فیلم های ملویل چندی به آسمان گرفته و و باران نگاه میکنیم و سپس شخصیت اصلی روبه رو میشویم:فیلیپ گاربیه با بازی لینو ونتورا.سرباز فرانسوی به او قول آسایش میدهد.سپس دستبند ونتورا را میبینیم پس آن ها در دو جبهه متفاوت میجنگند. فضای سرد ,سکانس طولانی و خودداری از معرفی کاراکتر ها باعث ایجاد فرم در همین ابتدای فیلم میشود.در ادامه با نقد پلان به پلان فیلم ارتش سایه ها همراه باشید.

فلیپ گاربیه

فیلیپ گاربیه مهندس برق و یکی از سران جنبش مقاومت است که به اردوگاه کار اجباری آورده شده است.فضای اردوگاه با گروه های مختلف و البته ریِيس اردوگاه و صحبت طولانی او با گاربیه همگی نشان از این دارد که جریان فیلم در همین جا میگذرد و احتمالا فراری موفق یا ناموفق را شاهد خواهیم بود اما با فرار اول گاربیه دیگر به افراد اردوگاه بر نمیگردیم .

ساخت شخصیت گاربیه به خوبی شکل میگیرد در همان ابتدا افسر از فیلیپ میپرسد که اشکالی دارد که از مسیر انحرافی بروند و فیلیپ جواب میدهد که خیر.این دیالوگ مهم نشان دهنده شخصیت صبور و تا حدودی جبرگرای اوست و گویا سرنوشت محتوم خود را قبول کرده.از طرفی دیگر درمواجه او با رییس بازداشتگاه متوجه تفکرات کمونیستی او که مورد تاثیر دوستانش قرار گرفته می شویم.او در بازداشتگاه از بازی دومینو سرباز می زند زیرا او خود را بزرگ تر از این سرگرمی های کوچک می بیند.او خود را یکی از مهره های دومینو انقلاب ضد استعمار می بیند.

فرار اول

سپس گاربیه در اداره خلوت و درکنار مامورانی که از فرط بی حوصلگی خمیازه می کشند؛تسلیم غریزه بقا می شود و دوست دیگری را قربانی بقای خود می کند. ابتدا سربازان را دنبال اسیر دیگر می فرستد.(که احتمالا به قتل او منجر می شود)و بعد خودش فرار می کند.باز هم شاهد حرکت هوشمندانه ملویل،پشت دوربین هستیم.سرعت گرفتن دوربین،هیجان و حس از نفس افتادن گاربیه را به خوبی منتقل می کند.سپس ژرژ رژیانی؛صاحب آرایشگاه را میبینیم که به گاربیه کمک میکند این کمک نه از سر علاقه قلبی او نسبت به گاربیه و هم کیشانش است؛بلکه از سر ناچاری است.این سکانس بدون اضافه گویی (که معضل بزرگی برای سینمای امروز است!)به سکانسی پر تعلیق و تنش تبدیل می شود و البته موضع عموم مردم نسبت به ارتش سایه ها را مشخص میکند.

سکانس آرایشگاه فیلم ارتش سایه ها
سکانس آرایشگاه فیلم ارتش سایه ها

سکانس قتل دونات

حال میرسیم به سکانس شاهکار قتل دونات. او خیانت کار است و باید کشته شود ؛ اما خانه ای که در آن هستند دیوار های نازکی دارد پس استفاده از اسلحه به کل امکان پذیر نیست. چاقویی هم در خانه نیست ؛ لماسک، عضو جدید گروه همواره مخالفت میکند،میترسد و میگویید که بار اولش است فیلیپ هم جواب می دهد : بار اول همه ما است. نما ها و قاب هایی که از فیلیپ میبینیم تفاوتی با قاب های دونات ندارد،همه مدیوم شات هستند.دوربین هیچ کس را تحقیر یا تفضیل نمیکند بلکه همه را عضوی از یک گروه میبیند. با بستن دهان او و دستور “فیلیپ” برای خفه کردن او، نماها کلوز می‌شود.” فیلیکس” مردد است. حتی نماهای دونات هم تبدیل به کلوز می‌شود.تردید لماسک فیلیپ را ناچار می‌کند سر آنها داد بزند. بالاخره تصمیم عملی میشود.اشک های دونات هنگام مرگ او را برای ما سمپات می‌کند اما چاره ای نیست.

همدردی

گریه های لماسک و نگاه های فیلیکس و فیلیپ نشان می‌دهد آنها از این عمل خشنود نیستند. این کشتن، از جنس خشونت و انتقام نیست. از سرناچاری و وظیفه است.برای همین با آنها همدردیم و ما هم ناراحت.ما هم مثل لماسک دلمان میخاست راه دیگری پیدا میکردیم.

تنهایی فیلیپ در تاریکی و نزدیکی دوربین به او نشان می‌دهد که تصمیم گرفتن چقدر برایش دشوار بوده و این را در جمله ای که به لماسک می‌گوید کاملا هویداست. آنجا که می‌گوید :منم فکر نمیکردم بتونیم اینکار رو انجام بدیم.مرگ دوستان برای آنها سخت است اما برای حفظ امنیت گروه لازم است و این حس بخوبی در این سکانس مابه ازا تصویری پیدا می‌کند.در این سکانس ما با سه شخصیت اصلی دیگر گروه آشنا می‌شویم.

ژان فرانسوا

ژان فرانسوا” مردی جوان و خوش پوش است که مسئولیت آوردن دستگاهی را به عهده دارد. با ورود قطار و دیدن مامورینی که مشغول بازرسی چمدان ها هستن، حس تعلیق را شاهدیم. ژان برای رهایی از دست ماموران کلکی سوار می‌کند.ما نمی‌دانیم که موفق خواهد شد یا نه. به محض عبور از صف ماموران به سمت مترو می‌رود و دوربین هم او را تعقیب می‌کند. انگار خطر رفع شده است و ما هم نفس راحتی میکشیم اما درست در لحظه وارد شدن به ایستگاه چند مامور فرانسوی جلوی او سبز می‌شوند. نه تنها ما هم همراه ژان غافلگیر می‌شویم بلکه دوربین هم جا می‌خورد. حس آرامش تبدیل به حس تعلیق می‌شود.اینبار به چه ترفندی فرار خواهد کرد؟ آیا می‌تواند؟ راه فرار چیست؟ تمام این سوالات در این چند لحظه از ذهن ما می‌گذرد. اما ملویل با توسل به شانس ژان را از خطر نجات می‌دهد.مامورین فاقد تشخیص آن دستگاه هستند.

ژان با دادن دستگاه به “ماتیلدا” از خوش شانسی خود میگوید. بعد از آن به دیدن برادرش “سنت لوک” می‌رود. غافل از اینکه برادرش هم نقش مهمی در این گروه دارد.ژان قرار است در ماموریتی رئیس را به زیر دریایی برساند. او از اقبال بلند خود که رئیس را از نزدیک دیده است می‌گوید و آرزو دارد در این مورد با برادرش و احتمالات ریاضی صحبت کند غافل از اینکه رئیس خود برادر اوست.این غافلگیری نشان از تعهد افراد گروه به آرمان های جبهه مقاومت است. ناشناس بودن یکی از ارکان اصلی شغل آنهاست در حدی که دو برادر هم از کارهای یکدیگر خبر ندارند..

سفر انگلستان

با ورد به لندن دیگر شاهد تصاویر گرفته و تاریک و نورپردازی های سرد و مغموم که نشان دهنده شهر اشغال شده بود طرف نیستیم و طراوت و زندگی را در لندن میبینیم. از سینما و فیلم برباد رفته را دیدن، تا رقص و شادی زیر بمباران هوایی که بهت و افسوس فیلیپ را به همراه دارد.سکانس حمله به لندن و ریختن گچ سقف و سربازانی که بی توجه مشغول رقص بودند که استعاره ای از عادی شدن جنگ برای مردم بود.

در باب نشانه شناسی سینمای ملویل، اولین موضوعی که باید به آن پرداخت. بحث نورپردازی و میزانسن و وسواس وصف نشدنی ملویل نسبت به آنهاست. تنها سکانس هایی که روشنایی روز را به وضوح میبینیم نماهایی هستند که از سفر لندن گرفته شده اند. باقی سکانس ها با نورپردازی تیره و تار و کم کنتراست، و با غلبۀ رنگ آبی و خاکستری به منظور شدت بخشیدن به فضای سرد و مغموم داستان، چیده و فیلمبرداری شده اند. سیالیت دوربین که به جای برداشت های متعدد ترجیح می دهد بین دو نما حرکت کند، علاوه بر القای حس واقعی تر از زمان، به ایجاد صحنه های بدیعی منجر شده است.

سفر به لندن در فیلم ارتش سایه ها
سفر به لندن در فیلم ارتش سایه ها

دستگیری فیلیکس

از آنطرف در فرانسه دستگیری فیلیکس را شاهدیم با همان سبک تعلیق وار ملویلی خیابانی خالی و هوایی سرد و گرفته و مردی که برای او کمین کرده روشن استکه او دستگیر خواهد شد. اما چگونگی آن عمل است که برای ما مهم می‌شود و ما منتظر دیدن آن هستیم .فیلیکس را می‌برند و نمای پایانی بر کلاه او که بر زمین افتاده است فیکس می‌شود.کلاهی که در سینمای ملویل نشان از خبرچینی دارد؛یعنی فیلیکس را لو داده اند.

کلاه فیلیکس که پس از دستگیری او بر زمین افتاد
کلاه فیلیکس که پس از دستگیری او بر زمین افتاد

این صحنه بی‌شک یکی از غریب‌ترین صحنه‌های تاریخ سینماست، جایی که ژانپیرکسل در نقش ژاردی توسط آلمان‌ها دستگیر می‌شود و با لبخند جواب افسر آلمانی را می‌دهد.در صحنه بعدی بیننده او را از پشت در حالی که دست‌هایش به صندلی بسته شده و سرش خم شده است، می‌بیند، اما به محض این‌که دوربین برای نخستین بار پس از آن لبخند، صورتش را نشان می‌دهد، نیمی از صورت او به شدت کبود شده و جانی در بدنش نمانده، شخصیت‌ها در ارتش سایه ها همین‌قدر غریب، تنها و در زمان‌هایی درمانده هستند، آن‌هم به دلیل این‌که می‌خواهند مقاومت کنند.آن هم به این دلیل که می‌خواهند برای نسل بعدی چیزی بگذارند و در این راه قطعا تلفاتی خواهند داشت. با نقد پلان به پلان فیلم ارتش سایه ها همراه باشید.

ماتیلدا

معرفی ماتیلدا و نقش مهم آن در گروه توسط نریشن و از زبان فیلیپ بیان می‌شود. او ماتیلدا را دستیار خود می‌داند.و کارهای او را برای ما شرح می‌دهد. همزمان ما ماتیلدا را دنبال میکنیم و قرار ملاقات های او با دیگر افراد گروه،طراحی نقشه برای نجات فیلیکس و تغییر قیافه های متعددش را شاهدیم و در این میان موسیقی نقش پررنگی دارد و به کمک تصویر می آید.این ترفند جدا ازینکه رابطه حسی و کاری فیلیپ و ماتیلدا را تا حدودی نمایان می‌کند، تعهد فیلمساز به سینمای کلاسیک را نیز میرساند.ملویل با این سکانس نشان می‌دهد که چقدر وام دار سینمای صامت است. او بدون اینکه دیالوگی از زبان ماتیلدا بیان کند او را شخصیت پردازی می‌کند و شخصیتی دلسوز، محبوب و متعهد به گروه را برای ما می‌سازد.

ماتیلدا در ارتش سایه ها
ماتیلدا در ارتش سایه ها

ما بی رحمی و تیرگی سیاست را به عینه در سکانس های قبل دیده ایم.حالا اینجا، در این نمای بی نظیر وقتی گروه خود را به جای تیم پزشکی جا زده و برگه جعلی اجازه ورود را به نگهبانان نشان میدهند، زمانی که آن نگهبان وارد زندان شده تا مهر تایید برگه ورود را بگیرد، ما پلانی بی نظیر و خلاقانه داریم نمایی که دوربین هم قد کامیونت پزشکی، پلانی از درب گرفته، دربی که دو سمتش را سربازان  امنیتی پر کرده اند، و تنها نقطه نور قاب، شیار آن زیر استما سایه ها را دنبال کرده و چون زبان سربازان گنگ و نامفهوم است، از سایه ها باید بفهمیم، فعالیت ها در آن سمت درب چگونه پیش میرود، شبیه به همه شخصیت های داستان که در کامیونت منتظر نتیجه هستند، ما نیز منتظر میمانیم تا این نمای زیبا و نفس گیر ما را غرق کاربلدی ملویل کند.

ماتیلدا و فیلیپ در رستوران

در سکانسی ماتیلدا و فیلیپ در رستوران مشغول صحبت هستند. ابتدا مردمی ناآشنا را دور یک میز میبینیم که مشغول غذا خوردن هستند و با زومی ناگهانی به پشت سر ماتیلدا میرسیم که حس تحت نظر بودن را القا میکند، ولی از این زاویه گاربیه دیده نمی شود، سپس با یک کات نمای نزدیک چهرۀ ماتیلدا را می بینیم که در حال نوشیدن قهوه است، و پس از چند لحظه مجددا شاهد یک کات دیگر هستیم به چهرۀ ماتیلدا اما این بار از زاویه ای دیگر، که می توانیم محل دوربین اول(که از پشت سر روی ماتیلدا زوم کرد) را ببینیم: کلاهی که بالای رخت آویز است!(کلاه در سینمای ملویل نماد خبرچین است.) ماجرا زمانی جالب تر می شود که لحظاتی پس از رفتن ماتیلدا(که باعث میشد دوربین اول فیلیپ را نبیند)، ماموران به داخل رستوران می آیند و در سکانس بعد فیلیپ را میبینیم که در انتظار تیرباران است!

سکانس طلایی فیلم

سکانس طلایی فیلم اما، جایی است که گاربیه برای بار دوم دستگیر شده است. کلوزاپ هایی از چهره های مات و مبهوت که تنها دقایقی با تیرباران فاصله دارند نمایش داده میشود، سیگاری که دست به دست میچرخد و دوربین تا انتها آن را دنبال میکند و در میانۀ راه مجددا به غریزۀ بقا اشاره میکند: مردی که یک سیگار اضافه برمیدارد و پشت گوشش میگذارد برای بعد! و جعبۀ خالی که به گاربیه میرسد، وقتی نگهبان سرمیرسد و می گوید سیگارها را خاموش کنید، یکی از آنها میگوید: این دیگه بار آخره، جمله ای که چند دقیقه بعد متوجه مفهومش میشویم.

نمایش رفتن به استقبال مرگ با تاکید بر سایه های روی دیوار راهروی زندان و موسیقی سهمگین که با دیدن تیربارها مانند نگاه یخ زدۀ لینو ونتورا  می خشکد، شخصیتهای مهمی چون لوک جاردی و ماتیلدا که حالا از نظر مخاطب جایگاهی پایینتر از گاربیه ندارند، همگی این ایده را تقویت میکنند که گاربیه در این سکانس کشته میشود چون شخصیت های کافی برای ادامه دادن داستان وجود دارند. در راه برخی اتفاق ها یک بار دیگر از جلوی چشمان گاربیه میگذرند. انچه که اتفاق افتاده و آنچه که اتفاق خواهد افتاد(نمایی از دست گاربیه بر کتاب های لوک جاردی که در اواخر فیلم بوقوع می پیوندد).

هر کدام از شما که بتونه زودتر از بقیه به آخر تونل برسه به جای اینکه همین الان تیرباران بشه همراه با گروه بعدی تیرباران میشه !

در این  سکانس ، تعدادی از فعالین جنبش مقاومت فرانسه در زیرزمینی دراز به صف شده اند. یک سمت آن ها چوخه آتش قرار دارد و در سمت دیگر دیواری بتنی. فرمانده نازی ها قاعده بازی را اعلام می کند. زندانیان باید به فرمان او به سمت دیوار فرار کنند. جوخه آتش سپس شروع خواهد کرد. هرکس پیش از کشته شدن به دیوار برسد زنده می ماند. اما فقط فعلا؛ تا مراسم اعدام بعدی. یکی از اسیران، پس از شنیدن آنچه باید از سربگذرانند، خیلی خونسرد می گوید ارزش امتحان کردن دارد.ونتورا مانده است. که فرار کند و کشته شود، یا اینکه فرمان فرمانده را بی اعتبار گرداند و آنگاه کشته شود. دغدغه اگزیستانسیالیستی که در قالب یک تک گویی درونی درخشان بصری می شود.«تصمیم» می گیرد که حداقل اراده خود را، روح خود را بر فرمانده غالب کند.

فرار و زنده ماندن یا بقا و مرگ قهرمانانه؟

گابریه را می‌شناسیم. غرورش را دیده‌ایم. در راه رسیدن به هدف، تردیدی ندارد. حتماً هر لحظه برای مرگ آماده بوده است. با این زمینه سازی هاست که وقتی قبل از تیرباران به او اجازهٔ فرار می‌دهند یکی از زیباترین سکانس‌های فیلم و حتی شاید تاریخ سینما خلق می‌شود. همه فرار می‌کنند و او صبر می‌کند. گرفتار تردید شده. در آخرین لحظه بی اختیار پا به فرار می‌گذارد. همین تصمیم به فرار جانش را نجات می‌دهد اما احتمالا تا آخرین لحظات عمر تلخی این تحقیر را فراموش نکرده است.

بقیه در حال فرار به سوی دیوارند. ونتورا نه. پیش از انکه جوخه آتش کار را آغاز کند، فرمانده عصبانی چند تیر به اطراف ونتورا شلیک می کند. مرگ ونتورا برای فرمانده شاید چندان مهم نباشد، مهم تسخیر روح او است. غریزه حیات ونتورا را نیز به حرکت، به فرار وا می دارد. اما حداقل کمی بازی را مسئله دار کرد. شاید در کل فیلم هم کم وبیش همین منطق جاری باشد. حریف بسیار قوی تر است. فرانسه به رهبری مارشال پتن بدون نبرد تسلیم نازی ها شده است. تحقیری تاریخی. از این رو حتی «بازنده» هم نیست. اگرچه هدف نهایی جنبش مقاومت رهایی فرانسه بود، اما تا آن هنگام می بایست جنگید؛ که حداقل به عنوان بازنده به رسمیت شناخته شد. فعلا بازنده ای خوب. بازنده خوب بودن هم مهم است.

سکانس تیرباران
سکانس تیرباران

پیان بندی

ارتش سایه‌ها فیلم سردی است. نه فقط بخاطر رنگ‌ها و نه فقط بخاطر ویژگی‌های بصری.سردی‌اش در مرگ حاکم بر پاریس‌اَش هم ریشه دارد. در جدایی قهرمان‌هایش از مردم. در اینکه قهرمان‌هایش به زوال محکوم‌اند. در ریتم سنگین زندگی ای که تصویر می‌کند هم ریشه دارد. سرد است چون وجهه ای از جنگ را به نمایش می‌گذارد. که هیچکس از دیدنش خوشحال و مفتخر نمی‌شود. سرد است چون از مرگ تقدس حرف می زند. اما در ذهن می‌ماند چون بدون هیچ ادایی از اعتقادات ملویل برآمده است.

ملویل در ارتش سایه ها از نهایت احساس وظیفه و آرمان صحبت میکند. شاید تلخ باشد. شاید دردناک باشد. اما برای پیروزی میبایست از خودگذشت.ملویل در ارتش سایه ها به ابژه تمام و کمال مبارز میرسد.به نریشن پایانی دقت کنید.و فرجام داستانی هریک از شخصیت ها در باب کاراکتر لوک گاردیه گفته میشود که زیر شکنجه جان داد و تنها نام یک نفر را گفت و آن هم خودش!

ارتش سایه ها در زیر سایه آتالوناژ خشک و سرد خود، میزانسن های تکاملی و فردی خود، و دوربین سکون طلب و دراماتیک خود، نشانه هایی از اعتقاد واقعی و آرمان خواهی اصیل است.ارتش سایه ها، روایتی از جنبش مقاومت فرانسه در زمان اشغال این کشور توسط نازی ها در جنگ جهانی دوم است.ملویل بدون نشان دادن خون و خونریزی یا صحنه اعدام و حتی بدون به تصویر کشیدن یک نما از شکنجه و بازجویی، فیلمی به شدت خشن و آزار دهنده را به تصویر می کشد.

فضاسازی

لوکیشن های بدیع، چهره و نورپردازی و فیلمبرداری بی نقص همه در خدمت سناریوی قدرتمند کارگردان قرار گرفته است. تا یکی از شاهکارهای این ژانر سینمایی به دست ملویل رقم بخورد. ارتش سایه ها فضای پر از یاس و خفقان فرانسه تحت اشغال را به خوبی تصویر می کند و چهره پلشت و غیرانسانی نازیسم را یادآور می شود.

سکانس پایانی

سکانس پایانی ارتش سایه ها یکی از تکان دهنده ترین و ماندگارترین سکانس های تاریخ سینماست.‌ سکانسی عجیب که در آن مرگ و رهایی و عشق و آرمان و قتل و جنایت درهم آمیخته میشود.هنر ملویل در انتقال حس از طریق تصویر بی نظیر است.و بی شک او یکی از بهترین کارگردانان تاریخ سینما است و البته خالق یکی از بهترین فیلمهای این مدیوم نیز هست.

این هم از نقد پلان به پلان فیلم ارتش سایه ها.نظر شما دوستان ویولت گیمرزی در مورد فیلم ارتش سایه ها چیست؟ آیا این فیلم را دوست داشتید؟ نظر شما در رابطه با نقد پلان به پلان فیلم ارتش سایه ها چیست؟ خوشحال میشویم اگر نظراتتان را برای ما و دیگر دوستان ویولت گیمرزی به اشتراک بگذارید.

بیشتر بخوانید

دیگر مطالب

اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
Darth Vader
Darth Vader
2 سال‌ قبل

چه نقد عالی و کاملی
کاش این نقد های پلان به پلان رو ادامه بدین و بیشتر از این نوع مطالب بزارین.
ارتش سایه ها بی نظیره، بهترین فیلم تاریخ سینما فرانسه و از یگانه آثار تاریخ سینما.