در این پست میخواهیم به نقد سریال Resident Evil Infinite Darkness، جدید ترین اثر اقتباسی از فرنچایز رزیدنت ایول بپردازیم.با ویولت گیمرز همراه باشید.
حتی اگر تاریخ پر فراز و نشیب بازی های رزیدنت ایول را در نظر نگیریم، اکثریت اقتباس های صورت گرفته در مدیوم های دیگر از کیفیت خوبی برخوردار نیستند. در واقع نام بردن از اقتباس های ویدئو گیمی ضعیف اصلا کار دشواری نیست. وقتی که سازندگان اثر، هیچ اهمیتی به دلایل محبوبیت آیپی مورد اقتباس نمیکنند و تنها با ترجمه سطحی ترین لایه ها و عناصر اثر مورد بحث به مدیوم های دیگر(انیمه، سینما و تلویزیون،کتاب و …) انتظار سودآوری و موفقیت را دارند با وضعیت امروز مان مواجه میشویم. کافی است یک بازی به فروش و محبوبیت مورد توجهی دست پیدا کند تا هالیوود/نتفلیکس یا دیگر کمپانی های تجاری به سراغ شیردوشی بی اندازه از آن بروند. چیزی نمیگذرد که با ارتشی از دنباله ها، ریبوت ها و اسپین آف هایی مواجه میشویم که با شکنجه کردن مخاطبان رویای سودآوری دارند. حالا با چنین وضعیتی سریال Resident Evil Infinite Darkness چه قدر در اقتباس از این فرنچایز موفق بوده؟
انیمیشن سریالی رزیدنت ایول در زمان معرفی و اولین نمایش های تریلر، نوید یک سریال راز آلود و ترسناک را میداد. اگر از طراحی های نچندان عالی کاراکتر ها بگذریم چیزی بود که مدت ها انتظارش را میکشیدیم. کلر ردفیلد در حال جست و جو در خانه ای تاریک و خوفناک و لیان اس کندی که زامبی ها را در کاخ سفید هدشات میکرد. Infinite Darkness درحالی وعده تجربه ای رزیدنت ایولی و ترسناک را میداد که حقیقت ماجرا متفاوت بود. شوکه کننده نیست که تریلر ها تنها حاوی بهترین بخش های سریال هستند و اثر نهایی بسیار متفاوت است.
***در ادامه ممکن است بخش هایی از داستان برایتان فاش شود***
رزیدنت ایول ها همیشه در پردازش پروتاگونیست های جذاب ماهر بودند. چه در انیمیشن ها چه در بازی ها و در ایجاد موقعیت های سنگین و دراماتیک. اما همیشه در بخش عاطفی و احساسی نتوانستند قوی عمل کنند. به ندرت عناوینی پیدا میکنید که با بها دادن به جنبه های عاطفی کاراکتر ها داستان شان را روایت کنند. شاید مثلث عشقی بین لیان، ایدا و کلر وجود داشته باشد اما در این زمینه با کم لطفی کپکام مواجه شدیم. Infinite Darkness هم از این کم لطفی زجر میبرد. کاراکتر های اصلی برای شروع یک رابطه حتی یک تلاش زوری هم انجام نمیدهند. البته اشتباه نکنید! نبود یک رابطه عاطفی میان کاراکتر های مهم داستان در مقابل مشکلات دیگر به زحمت احساس میشوند.
Infinite Darkness در زمانی رخ میدهد که تکلیف مجموعه کاملا روشن نیست. کپکام از یک طرف با ساختن ریمیک ها تغییراتی ریز و درشت در داستان مجموعه اعمال میکند و از یک طرف با ریبوت/دنباله ها(بخوانید رزیدنت ایول 7 و رزیدنت ایول 8) قصد دارد در فضایی جدید با شخصیت های جدید داستانش را روایت کند.با این که سرنوشت کاراکتر هایی مثل لیان اسکات کندی و کلر ردفیلد کاملا مشخص نشده اما برای مثال ما میدانیم این کاراکتر ها به زودی کشته نمیشوند. شاید این مسئله آن چنان بغرنج به نظر نرسد اما وقتی سازندگان با ایجاد پی در پی موقعیت های مرگ 100 درصدی و نجات پیدا کردن عجیب و غریب کاراکتر(به تعداد زیاد در اپیزود آخر!) سعی در ایجاد تعلیق دارند کار به شدت خراب میشود و خیلی زود شما نسبت به این موقعیت های مرگ و زندگی بیحس میشوید.
از همان دقایق ابتدایی نقش منفی و به نوعی آنتاگونیست داستان دستش رو میشود. بازهم با شرکت های اسلحه سازی حریص که به دنبال تغییر دادن دنیا با سلاح های بیوارگانیک هستند رو به رو میشویم. بازهم افراد زخم خورده ای که به خاطر همین سلاح ها تبدیل به هیولا میشوند. هیچ کس از رزیدنت ایول خواستار یک کاراکتر منفی روان شناختی و به شدت عمیق نیست اما سازندگان استاتیک ترین و کلیشه ای ترین کاراکتر های منفی مجموعه را خلق کرده اند. بدون هیچ پرستیژ و کاریزمای درگیر کننده. جدید ترین بازی مجموعه یعنی Resident Evil Village حداقل در ساخت یک کاراکتر منفی جذاب مثل مادر میراندا، هایزنبرگ و لیدی دمتریسک موفق بود. کاراکتر های منفی که در بدترین حالت پروتاگونیست را از نظر فیزیکی به چالش میکشیدند. اما کاراکتر های منفی Infinite Darkness در همین چالش هم درخشان ظاهر نمیشوند.
لیان، نسبت به باقی کاراکتر ها خط داستانی تکامل یافته تری دارد. اعتماد به نفس و کاریزمای این شخصیت که حاصل از تجارب مختلف وی در رو به رو شدن با سلاح های بیوارگانیک بوده در کنار صداگذاری و پردازش عالی انیمیشن، باعث میشود اکثر دقایق حضورش حتی وقتی هدایت صحنه را به عهده ندارد دیدنی و جذاب باشد. لیان کندی با دیالوگ های تمسخر آمیزش، مهارت مرگبارش در مبارزه و نگاه های سنگین همان چیزی است که طرفداران میخواستند. اما آیا همه این ها باعث شده بخشی متفاوت و به یاد ماندنی از زندگی این شخصیت را مشاهده کنیم؟ جواب واضح است!
سریال Infinite Darkness قسمتی از گذشته کاراکتر ها را در غالب فلش بک ها نشان میدهد. اما روایت داستان در گذشته شخصیت ها گاها گنگ و ناقص به نظر میرسند. استفاده کردن از فلش بک ها همیشه کارآمد نیست. زمانی که شما به گذشته بر میگردید، داستان اصلی از حرکت باز میماند و اگر برای بینندگان جذاب نباشد این حرکت تنها به پایین آوردن قدرت و هیجان داستان منجر خواهد شد. به جز یک مورد از نگاه داستان به گذشته کاراکتر جیسون، باقی موارد زورکی و غیر ضروری احساس میشوند. غیر ضروری از آن جهت که با وقت محدود فصل اول، سرنوشت جیسون یک مکاشفه نفس کلیشه ای و تبدیل شدن به کاراکتری تک بعدی در فینال Infinite Darkness است.
قدر ندیده ترین شخصیت سریال بدون شک کلر ردفیلد است. حتی اگر بتوان با حضور کوتاه و پر شده از دیالوگ های ساده و اکسپوزیشن گونه کنار آمد، اسیر شدن او در پرده آخر داستان و تلاش لیان کندی برای نجاتش گناهی غیر قابل بخشش است. نادیده گرفتن تجارب او در راکون سیتی و تبدیل کردنش به یکی از همان نقش مونث های کلیشه ای هالیوودی گناه غیر قابل بخشش سازندگان است. وقتی کاراکتر فرعی شن می حضور کم عمق اما جذاب تری در سریال دارد این کم لطفی در حق کلر بیشتر به چشم میآید.
از داستان این سریال که گذر کنیم، جلوه های بصری و فنی انیمیشن اکثر اوقات چشم نواز و تحسین برانگیز هستند. طراحی چهره شخصیت های اصلی با این که میتوانست بهتر باشد فرسنگ ها بهتر از کاراکتر های فرعی است. متاسفانه کاراکترهای فرعی مانند رئیس جهور گراهام نه تنها چهره های خشک و مصنوعی دارند بلکه در هنگام حرکت هم نرم و روان احساس نمیشوند.باید گفت در بین انیمیشن های 3 بعدی ساخته شده از این فرنچایز، عنوان Damnation همچنان بهترین طراحی ها را در خود جای داده. با همه این ها نمیتوان کیفیت موسیقی های فصل اول Infinite Darkness را زیر سوال بود. قطعه هایی که در سکانس های ترسناک(که ای کاش بیشتر بودند!) واقعا بینظیر کار شده اند.
جمع بندی
سریال Resident Evil Infinite Darkness، با وجود تمام نقص ها اثری سرگرم کننده و باکیفیت است. در زمانه ای که اقتباس های فاجعه از ویدئوگیم ها مثل سوزن های بیشمار گودال جیگساو تبدیل به ابزار شکنجه شده، Infinite Darkness شما را از تماشایش پشیمان نمیکند. باید گفت که این بررسی از دیدگاه یک طرفدار قدیمی با امیدهای فراوان به سریال نوشته شده و لزوما دلیلی برای لذت نبردن از این اثر نیستند. این سریال برای طرفداران سرسخت بازی بهانه خوبی برای نزدیک شدن به کاراکتر مورد علاقه شان (آماده ساختن شان برای بازسازی قسمت 4 ام!) و برای کسانی که تنها قصد 2 ساعت سرگرم شدن را دارند اثری لذت بخش است. اما اگر به امید شکسته شدن طلسم اقتباس از بازی های ویدئویی به سراغش میروید احتمالا ناامید خواهید شد.
این سریال از نظر بصری خیلی چشم نواز بود و در کنار damnation بهترین کیفیت بصری را بین اقتباس های انیمیشنی رزیدنت ایول داشت ، اما مشکلات فیلمنامه ای و استفاده نادرست از فلش بک ها باعث شد که از تبدیل شدن به اثری عالی باز بمونه و یک سریال صرفا سرگرمکننده باشه ، ممنون از نقد